به نام تو که بهترین دادرس مظلومانی
و به نام نامی مادر
مامانم، همیشه میگفتی زندگی نامه تو رو بنویسیم اما نشد. زندگی نامه ها همه با یک اغاز شروع میشن و به یک پایان میرسن و زندگی تو مادرم با غم آغاز و با غم پایان یافت اما در اوج مثل یک فرشته مثل خودت ..
فصل اول تولد
فصل تولد بر گرفته از خاطرات مادربزرگ منور
منور مامان بزرگم بود که دوران شیرینی رو در کودکی و نوجوانی برای ما به ارمغان آورده بود همیشه منتظر آمدن ننجون منور بودیم با یک چمدانو چندین ساک به چه بزرگی هر چی فکر میکردی واسمون می آورد یادش بخیر. همیشه زمستونا و ماه رمضونا پیش ما بود و گاه گاهی تا تابستون کنار ما میموند دلم واست تنگه شده ننجون اگه بودی انقد به دخترتو نوهات ظلم نمیشد آخه ننجونم یک شیر زن به تمام معنا بود با کمال ادب اجازه نمیداد کسی به خودش یا بچه هاش توهین کنه هر چند یک بار حاله یک نفرم گرفت که خاطرش شنیدنیه و در ادامه میارم ..
ننجون اهل روستای ورپشت از توابع اصفهان بود یه روستای کوچیک و پر از حرفای بزرگ مثل همه روستا ها پر از اتفاق و پر از خاطره
از زبان خودش مینویسم مثل زمانی که از ازدواجش با حاج صادق میگفت وقتی من لباس عروسیشو میپوشیدم و دورش میرقصیدم ...
نرگس بشین تا برات بگم ننه ...
زمان ما دخترا تا به 9 سال میرسیدن سریع ازدواج میکردن من دختر یکی از خانزاده های ده بودم از همه دخترا خوشکلتر، یه خانجون داشتم که خدا رحمتش کنه، زن بابام بود،از مادر مهربونتر یه روز دیدم منو برد حمام خوشکلم کرد موهامو شونه کرد و این لباسها روتنم کردن یه لباس چین دار سفید قشنگ با کت مخمل بلند قرمز از بهترین جنس با یه چارقد بلد سفید. عروسکمو داد بغلم و منو نشوندن روی یه تخت قشنگو بردن سمت خونه حاج صادق، حاج صادق شوهرمو میگم، وقتی شب شد مهمونا رفتن خانجون و آقام امدن دستمو تو دست یه آقای قد بلند گذاشتن و رفتن منم گریه کردمو خواستم برم که گفت کجا منور خانم اینجا دیگه خونه شماست شما خانم این خونه هستی اما من که آروم نشدم ، بردم پیش خانجون، اونم آرومم کرد، عروسکم داد بغلمو برگشتم خونه حاج صادق،؛ زمانه به سرعت واسه من گذشت تا ...
ادامه مطلب |